نکاتی پیرامون مساله فلسطین !
علی جوادی

بجای مقدمه
 آنچه که اکنون در خاورمیانه در جریان است٬ جنگ اسرائیل و حماس٬ صرفا جنگ دو نیروی ارتجاعی نیست. یک جنگ نابرابر ارتجاعی نیست. در عین حال جنگی علیه مردم فلسطین است. جنگی برای نابودی مردمی است که گناهشان سهم خواهی از زندگی و حقوق اولیه هر شهروندی است. غزه یک زندان بزرگ با جمعیتی بیش از یک و نیم میلیون انسان ستمدیده و زخم دیده است. مردمی که در عین حال که تاریخا تحت ستم دولت ارتجاعی و جنایتکار اسرائیل قرار داشته اند٬ در همان حال تحت سلطه فکری و سیاسی انواع ارتجاع و ناسیونالیسم و مذهب قرار داشته اند. این مردمی که اکنون در غزه به گروگان گرفته شده اند٬ در عین حال که از زندگی و خوشی و شادی محرومند٬ در عین حال که هر چند سال یکبار با انواع موشک و سلاحهای تازه به بازار رسیده بمباران میشوند٬ در عین حال تحت کنترل جریان اسلامیستی حماس و ناسیونالیسم عرب قرار دارند.

ریشه این جنگ را باید در یک واقعیت خشن تاریخی جستجو کرد و آن محرومیت تاریخی و زخم عمیقی است که بر پیکر مردم فلسطین وارد شده است. اما تداوم این نابرابری را در عین حال باید در تقابل دو نیروی ارتجاعی اسلامیستی و تروریسم دولتی اسرائیل جستجو کرد.

این مساله تاریخی را باید حل کرد. راه حل پایه ای و اساسی آن در درجه اول در گرو برسمیت شناسی حق این مردم در داشتن یک کشور مستقل و برخوردار از تمامی حقوق بین المللی شناخته شده است. در اینجا به نکاتی پیرامون این مساله تاریخی و در عین حال حاد معاصر اشاره میشود :

حل مساله فلسطین بی اما و اگر
حل هر مساله ملی و از جمله حل مساله ملی فلسطین اما و اگر ندارد. پیش شرط ندارد. قید و شرط ندارد. مشروط به غلبه جریانات چپ و یا نیروهای رادیکال در "کشور" مورد نظر نیست. دولت سراسری و یا دولتی که این حق را از مردم، در صورت ابراز خواست مردم، دریغ کرده است باید تحت فشار قرار داد تا حق مردم را برای داشتن کشور مستقل در زمانیکه خواست و اراده شان مبتنی بر تشکیل کشور مستقل باشد، برسمیت بشناسد. "مساله ملی" و نه هر "ستم ملی" با برسمیت شناسی حق جدایی و تشکیل کشور مستقل حل میشود. این راه حل ماست. مٽلا در مورد "مساله کرد" راه حل شناخته شده ما مبتنی بر "برسمیت شناسی حق جدایی مردم کردستان و تشکیل دولت مستقل" است. هیچ قید و شرطی مبنی بر اینکه نقش نیروهای سیاسی غیر کمونیست در سرنوشت فردای این "کشور" (در صورت خواست جدایی در یک رفراندوم) چه باشد، و یا اینکه مردم در این جامعه و کشوری که تشکیل میشود از چه حقوق مدنی و سیاسی و اجتماعی برخوردارند، آیا آزاد ترند، آیا برابرترند، آیا ازحقوق مدنی بالاتری برخوردارند نمیتواند پیش شرط برسمیت شناسی حق جدایی و تشکیل دولت مستقل قرار داده شود. مسلما در چنین شرایطی برسمیت شناسی حق جدایی الزاما به معنای توصیه جدایی نیست. وجود فاکتورهای فوق عواملی هستند که اتفاقا ما کمونیستها را به این سو سوق میدهند که در بیش از ۹۰ درصد موارد جدایی را توصیه نکنیم و تلاش کنیم که جوامع بزرگتری داوطلبانه و با تضمین برابری کلیه آحاد جامعه و رفع هر گونه ستم ملی سازمان داده شود. اما مستقل از رای و نظر مشخص ما، یک اصل پایه ای ما در قبال مساله ملی برسمیت شناسی حق جدایی است که میتواند علیرغم توصیه ما مورد استفاده مردم منتسب به ملت مورد نظر قرار گیرد و ما به مٽابه کمونیستهایی که خواهان الحاق اجباری و یا ملحق نگهداشتن اجباری هیچ بخشی از جامعه نیستیم، علیرغم سیاست انترناسیونالیستی و شکل دادن به جوامع بزرگتر به این جراحی اجتماعی تن خواهیم داد. بطور مٽال اگر در شرایط فرضی که در مناطق کردنشین در ایران در فردای سرنگونی رژیم اسلامی رفراندومی برای تعیین تکلیف مساله کرد برگزار شد و علیرغم توصیه ما مردم در این بخشها رای به جدایی دادند ما خود را ملزم میدانیم که به این خواست مردم علیرغم توصیه خودمان تن دهیم. ما نمیتوانیم به این بهانه که مٽلا ناسیونالیستها و یا اسلامیستها در کشور فرضی فردای کردستان دست بالا را پیدا خواهند کرد، از برسمیت شناختن این حق اجتناب کنیم. توجه باید داشته باشیم که مسلما ما تمام امکانات خودمان را برای توصیه و اقناع مردم و قرار گرفتن به عنوان افراد متساوی الحقوق در چهارچوب جامعه ای آزاد، برابر و غیر قومی و غیر ملی و غیر مذهبی قرار داشته باشند، بکار خواهیم برد اما در مقابل این رای و اراده مردم علیرغم توصیه خودمان قرار نخواهیم گرفت.

اما در مورد مساله فلسطین مساله روشن تر و ساده تر است. دولت اسرائیل حق مردم فلسطین را در داشتن یک کشور مستقل تاریخا زیر پا گذاشته و زندگی را به این مردم سیاه کرده است. این مردم را با زور اسلحه آواره و تروریزه کرده است. از سرزمینهایشان بزور اخراج کرده است. حل این مساله تاریخی مستلزم برسمیت شناخته شدن کشور مستقل و متساوی الحقوق فلسطینی است. قرار دادن پیش شرط (در اینجا مثلا تسویه حساب با اسلامیستها) عملا به معنای ندیدن مانع اصلی و عامل محرومیت تاریخی این مردم و گره زدن حل سایر مسائل و معضلات مردم به این مساله تاریخی است. نقش مخرب و انگلی اسلامیستها در تشدید بحران خاورمیانه را نباید به راه حل مساله ملی فلسطین گره زد .

این اشتباه تئوریک میتواند در عمل ما را به یک سلسله مواضع کاملا نادرست سیاسی برای حل یکی از ریشه ای ترین مسائل ملی باقی مانده در جهان کنونی سوق دهد. حل مساله فلسطین تنها یک معنا دارد: تشکیل کشور مستقل و متساوی الحقوق فلسطین. این تنها و تنها راه حل مساله فلسطین از هر نقطه نظری است. مساله ملی فلسطین مانند تمامی مسائل ملی که راه حل خود را پیدا کرده انند فقط و فقط به معنای حق مردم فلسطین در ایجاد کشور مستقل فلسطینی است. این جوهر بحٽ منصور حکمت در باره مساله ملی و راه حل آن است.

اما شرط حل این مساله منوط به تحمیل این راه حل به دولت ارتجاعی و تروریست دولت اسرائیل و متحدین اش است. باید اسرائیل و متحدین اش را تحت فشار قرار داد تا این حق دیرینه مردم فلسطین را برسمیت بشناسد. مانع اصلی تحقق این اصل در اساس و در درجه اول و در درجه دوم و سوم دولت اسرائیل و متحدین دولت اسرائیل هستند.

بطور مثال قرار دادن پیش شرط تعیین تکلیف با اسلام سیاسی بمنظور حل مساله فلسطین عملا موضعی نه برای حل مساله بلکه تلاشی برای حل نکردن مساله است. مساله این است که اگر حتی  دست اسلام سیاسی را از سر مردم فلسطین کوتاه کنیم چه تضمینی وجود دارد که مساله فلسطین حل شود؟ چه تضمینی وجود دارد که دولت اسرائیل و متحدین بین المللی آن حق داشتن کشور مستقل و متساوی الحقوق و حاکم بر سرزمینهای فلسطینی را برسمیت بشناسد و به آن عمل کنند؟ مگر قبل از شکل گیری و قدرت گیری اسلامیستها در فلسطین و خاورمیانه دولت اسرائیل ذره ای این حق مردم به رسمیت شناخته بود؟

واقیعت این است که یک رکن سیاست دولت اسرائیل در عدم تن دادن به مذاکره و پیش برد طرح صلح در خاورمیانه ها این بهانه بود که "ما شریکی در طرح صلح در فلسطین نداریم" و با این بهانه ها آخرین تلاشهای خود برای به شکست کشاندن نهایی طرح صلح در خاورمیانه را به سرانجام رساند. مسلما در این میانه انواع شاخه های اسلامیستها هم سهم مهمی در به شکست کشاندن طرح صلح داشتند. اما ریشه مساله را باید در بی حقوقی و ستم تاریخی بر این مردم جستجو کرد .

به این اعتبار بار دیگر باید تاکید کرد که "حل مساله فلسطین" پیش شرط ندارد. اما و اگر ندارد. باید مستقیما این مساله را حل کرد. حل آن یعنی تحمیل یک راه حل معین به دولت اسرائیل و متحدین بین المللی اش. اما نقش مخرب اسلامیستها در این میان چیست؟

نقش و جایگاه اسلامیستها در مساله فلسطین؟
اسلامیستها همانطور که بارها و بارها گفته ایم از این زخم دیرینه بر پیکر مردم فلسطین تغذیه میکنند. خود را به خاطر وجود این زخم به مردم فلسطین می چسبانند. ما بارها و بارها گفته ایم که حل مساله فلسطین اتفاقا باعٽ حاشیه ای کردن و تسریع کم کردن شر این جانوران اسلامی از سر مردم فلسطین و مردم منطقه و ضربه بزرگی به کل اسلام سیاسی است. نابودی اسلام سیاسی مستلزم حل مساله فلسطین از یک طرف و از طرف دیگر مستلزم سرنگونی رژیم اسلامی است. "حل" هر کدام از این دو رکن باعٽ تسهیل خلاصی از شر کل پدیده اسلام سیاسی خواهد شد. اگر رژیم اسلامی در پس یک خیزش و تحول عظیم سکولاریستی و آزادیخواهانه سرنگون شود، تشعشعات آن همه خاورمیانه در بر خواهد گرفت. سرنگونی رژیم اسلامی شرط لازم خلاصی از شر اسلام سیاسی است، اما حل مساله فلسطین شرط کافی و در عین حال تسریع کننده شکست سیاسی همه جانبه اسلام سیاسی و حاشیه ای کردن این جانوران آدمکش در دنیای کنونی است .

منصور حکمت در این زمینه میگوید: "اسلام سیاسی یک جنبش ارتجاعی در منطقه و اکنون در سطح جهانی است که از ظلم تاریخی اسرائیل و غرب علیه مردم عرب زبان و بطور مشخص علیه مردم فلسطین تغذیه میکند. بی کشوری مردم فلسطین، ستم دولت اسرائیل و متحدان غربی اش بر فلسطینیان یک منشاء اصلی انزجار از غرب و از آمریکا در خاورمیانه است." (دنیا پس از ۱۱ سپتامبر، بخش سوم)

مساله روشن است. اسلامیستها مانند بختک به زندگی مردم کشورهای اسلام زده و در حال حاضر برخی جوامع غربی چسبیده اند، از ظلم تاریخی که به این مردم روا شده است توجیهی و بعضا مشروعیتی برای توجیه سیاستهای ارتجاعی و تروریستی خود بدست آورده اند. از طرف دیگر وجود تروریسم اسلامی در فلسطین عملا بهانه و توجیهی در دست دولت و جریانات دست راستی اسرائیل برای برسمیت نشناختن حق تاریخی مردم فلسطین است. اسلامیستها با سیاست "نابودی اسرائیل" عملا زمینه ای برای توجیه سیاست میلیتاریستی و قلدری و زورگویی اسرائیل در منطقه ایجاد میکنند. اسلام سیاسی در فلسطین مانند هر شاخه دیگر اسلام سیاسی در عین حال در تلاش برای شکل دادن به یک حاکمیت دست راستی اسلامی در این منطقه هستند و متاسفانه پیشرویهای جدی هم کرده اند. حل مساله فلسطین یک رکن مهم برای خشک کردن ریشه این جریانات آدمکش است .

در عین باید توجه داشت و تاکید کرد که سرکوبگری سیستماتیک و دائمی دولت اسرائیل زمینه ساز گسترش پر و بال این جریانات در فلسطین و منطقه شده است. پیروزی حماس در انتخابات حاکمیت خود گردان فلسطینی به اعتباری در عین حال یکی از نتایج و معلول به شکست کشاندن پروژه صلح توسط شارون و محصول تجاوز روزمره اسرائیل به مناطق فلسطینی بود. رای به حماس رای به سیاستهای اسلامی نبود، رای اعتراضی به ناتوانی و فساد الفتح و شکست پروژه صلح در این چهارچوب بود.

آیا قرار گرفتن حماس در موقعیت دولت و نخست وزیر دولت خودگران فلسطینی هیچگونه تغییری در ماهیت مسائل خاورمیانه و یا حل آن بوجود نمی آورد؟ مسلما وجود حماس در قدرت و یا در بخشی از قدرت چشم انداز صلح در خاورمیانه را تیره و تار تر میکند. تردیدی نیست. حماس یک رکن تروریسم اسلامی است. قرار گرفتن این نیروی تروریستی در بخشی از حاکمیت به لحاظ اصولی مانعی در دستیابی به صلح در خاورمیانه است. اما مساله فلسطین و حل مساله فلسطین الزاما و به لحاظ اصولی به مساله صلح گره نخورده است. میتوان شرایطی را تصور کرد که کشور اسرائیل و کشور فلسطین پس از برسمیت شناخته شدن و تشکیل کشور مستقل فلسطینی درگیری های نظامی هم داشته باشند، همانطور که اکٽر کشورهای عرب زبان در چنین شرایطی با اسرائیل بسر میبرند. اما مسلما از نقطه نظر ما بهترآن است که مساله ملی فلسطین با استقرار صلح و حل معضلات اجتماعی جامعه فلسطین در یک پروسه به سرانجام فوری خود برسد. همانگونه که ما تلاش میکنیم سرنگونی رژیم اسلامی و استقرار حکومت کارگری در یک پروسه و همزمان باشد. اما این پروسه ها الزاما مطابق امیال و سیاست ما به پیش نخواهد رفت. مساله ملی فلسطین ماهیتا یک مساله ملی از نوع مساله ملی ایرلند، مساله ملی کرد و یا سایر مساله ملی در سطح جهان که بعضا یا پاسخ خود را گرفته اند یا همچنان باز و مفتوح هستند. صلح در خاورمیانه اما نیازمند عوامل و شرایط دیگری فراتر حل مساله ملی فلسطین است. مسلما حل صلح آمیز مساله فلسطین و استقرار صلح همزمان با حل مساله فلسطین خواست ماست، اما الزامی نیست. حل مساله ملی فلسطین و برسمیت شناخته شده کشور مستقل فلسطینی این امکان را بوجود می اورد که مسائل پایه ای و طبقاتی جامعه و نیروهای اصلی جامعه پیرامون تضادهای طبقاتی جامعه در جلوی صحنه سیاست قرار گیرد .

باید تاکید کرد که با قرار گرفتن حماس در حاکمیت مساله ملی فلسطین به لحاظ ماهوی تغییری نکرده است. مردم فلسطین اتفاقا به همین خاطر همین مساله تحت انواع فشارها و محاصره کامل اقتصادی قرار گرفته اند. دولت اسرائیل بدترین شرایط اقتصادی و زندگی را به این مردم تحمیل کرده است. پیش شرط قرار دادن تعیین تکلیف با حماس به مٽابه پیش شرط حل مساله فلسطین عملا مساله فلسطین و مردم فلسطین را در یک مجموعه لاینحل قرار میدهد .

هیچ جنایتی هیچ جنایت دیگری را توجیه نمیکند. و اقدام جنایتکارانه دولت اسرائیل نمیتواند به هیچ وجه توجیه گر عملیات انتحاری حماس و کشتار مردم عادی توسط حماس در اسرائیل باشد. اما عملا این دولت اسرائیل بود که اتفاقا به بهانه "پیروزی" حماس در انتخابات عملا به محاصره اقتصادی فلسطین اقدام کرد، عملا امکان کار برای کارگران روزمره فلسطینی را سلب کرد. عملا از پرداخت مالیاتهای مردم فلسطین به دولت خودگردان، حتی به محمود عباس، خودداری کرد و یک محاصره اقتصادی ضد انسانی همه جانبه را به این مردم تحمیل کرد و جامعه فلسطین را به این روز انداخت بطوریکه حتی مرکز برق این مردم را نیز نابود کرد .

مسلما وجود حماس در این سوی مساله به دولت اسرائیل و جریانات دست راستی اسرائیلی بهانه و مشروعیتی در تداوم بخشیدن به سیاستهای جنگی و نظامی شان میدهد. تردیدی نیست. اما در یک نگاه دقیق تر باید گفت که حتی علیرغم وجود حاکمیت اسلام سیاسی در بخشی از دولت خودگردان فلسطینی نمیتوان و نباید حل مساله ملی فلسطین را به تسویه حساب با این جریان ارتجاعی و ضد مردمی موکول کرد. پر و بال گرفتن اسلام سیاسی در فلسطین در این ظرفیت کنونی در عین حال معلول وجود سیاستهای ضد انسانی دولت اسرائیل و شکست جریانات ناسیونالیست فلسطینی در این منطقه است و نه علت وجودی سیاستهای تجاوزگرانه دولت اسرائیل آن. مساله فلسطین قبل از شکل گیری این جریانات ضد انسانی اسلامی وجود داشته است. این مساله تاریخی باید و فورا حل شود .

بطور خلاصه باید گفت که اسلامیستها به پیچیدگی مساله فلسطین می افزایند. رسیدن به صلح را مشکل تر میکنند، بهانه ها و توجیهات معینی به جریان دست راستی در اسرائیل میدهند. اما "حل مساله فلسطین" را نباید منوط به تعیین تکلیف با اسلامیستها کرد. تحقق هر کدام از این خواستها و مطالبات نیروهای خود را دارد، شرایط خود را دارد .

دو قطب تروریسم بین المللی و مساله فلسطین
جنگ تروریستها چه تغییری در مساله ملی فسلطین ایجاد میکند؟ جنگ تروریستها ابعاد پیچیده تری به مسائل خاورمیانه و فلسطین بخشیده است. در دو سوی این تخاصم در منطقه نیروهایی وجود دارند که در عین حال نیرو و ارگانی در اردوگاه تروریسم بین المللی هستند و جنایتی که در مقابل ما در حال شکل گیری است، در عین حال صحنه و پرده ای از جدال دو قطب تروریستی است. هر دو قطب در عین پیشبرد مسائل و منافع منطقه ای خود در عین حال اهداف قطب تروریستی خود را به پیش میبرند. این جنگ مسلما حل مسائل خاورمیانه و حتی مساله فلسطین را مشکل تر کرده است. اما باز هم نباید حل مساله فلسطین را به خلاصی بشریت از شر این دو قطب تروریستی موکول کرد. تردیدی نیست که خلاصی مردم از شر این دو قطب تروریسم بین المللی در عمل به معنای خلاصی و حل فوری مساله فلسطین هم خواهد بود. اما این خلاصی پیش شرط حل مساله ملی فلسطین نیست. اگر قطب تروریسم دولتی اسرائیل و اسلام سیاسی شرشان از سر مردم کم شده باشد، مساله فلسطین یک شبه حل خواهد شد. اما موکول کردن حل این مساله و گره زدن آن به خلاصی از شر دو قطب تروریستی اشتباه است .

در دوران جنگ سرد تقابل دو بلوک شرق و غرب بار و وزن تخاصم دو قطب شرق و غرب بر هر مساله منطقه ای سنگینی میکرد. هر مساله منطقه ای با ضرب شدن در تخاصم دو قطب پیچیده تر و حل آن مشکل تر میشد، اما تصور کنید در دوران جنگ سرد ما میگفتیم که حل مساله فلسطین مستلزم خلاصی از دو قطب متخاصم شرق و غرب است. درست است که از بین رفتن بلوک شرق عملا ابعاد مساله فلسطین را به طول و عرض واقعی ان تنزل داد، اما حل آن مستلزم خلاصی از شر رقابت و کشمکش دو قطب نبود. در این دوران هم علیرغم تنیده شدن مسائل منطقه ای به مساله نبرد دو قطب تروریستی در عین حال باید دقت کرد که این مسائل در عین حال راه پایه ای خود را دارند، هر چند که شرایط برای تحقق آن ها پیچیده تر و یا مشکل تر شده باشد .

در پایان
این جنگ ارتجاعی باید فورا متوقف شود. جنگ و ترور وحشیانه علیه مردم فلسطین در غزه باید فورا متوقف شود. تمام مسببان این جنایت علیه مردم عادی در فلسطین و اسرائیل باید به جرم جنایت جنگی به محاکمه کشیده شوند.*